آرامیس مشاور




رابطه ای قدیمی اما همیشه زنده

توصیف رابطه انسان ها با خدا یکی از موضوعات جالب در روان شناسی
بررسی روان شناختی رابطه انسان با خدا یکی از مهم ترین مسائل زندگی انسان است. بررسی های روان شناختی در خصوص ماهیت و اساس دین حاکی از آن است که اولاً دین برای مردم اصولاً در رابطه انسان و خدا مفهوم پیدا می کند و به عبارت دیگر، رابطه انسان با خدا مهم ترین و اصلی ترین جزء تجربه دینی در ادیان و فرهنگ های متفاوت بوده است (برای نمونه ، نگاه کنید به مطالعه ملی گالپ و کاستلی، 1989 به نقل آرژیل 2000) . ثانیاً این رابطه را مردم طوری تلقی می کنند که به مولفه هایی که در روابط نزدیک، صمیمی و عاشقانه وجود دارد بسیار شباهت دارد.

برای مثال، تحقیقات متعددی که از چند دهه قبل در زمینه «تصور خدا» با رویکردهای روش شناختی متفاوت انجام شده اند، تقریباً همیشه به یک عامل بسیار بزرگ و مهم (خدای نیکوکار یا خیرخواه) دست یافته اند که شامل خصوصیاتی از قبیل ارامش بخش، کمک کننده، محافظت کننده، حمایت کننده ، دوست دارنده، مراقبت کننده، بخشنده ، کسی با آغوش همیشه باز، و کسی که در مراقبت از من عشق نشان می دهد، بوده است. رابطه انسان با خدا به علت تفاوت انسان ها اشکال گوناگون دارد. در منابع اسلامی سه الگو برای رابطه با خدا بیان شده است.
1- الگوی ترس محور: در این الگو فرد در آن فقط برای فرار از عذاب با خدا رابطه برقرار می کند. این نوع رابطه مبتنی بر فلسفه دفع ضرر است.
2- الگوی طمع محور: در این الگو فرد برای کسب پاداش با خدا رابطه برقرار می کند. این نوع رابطه مبتنی بر فلسفه جلب منفعت است.
3- الگوی محبت محور: در این الگو فرد نه برای دفع ضرر و نه برای جلب منفعت ، بلکه فقط به دلیل علاقه و عشق به خدا با او رابطه می کند. این نوع رابطه مبتنی بر کمال دوستی است که براساس آن، فرد خدا را نه برای پاداش و کیفرش، بلکه به خاطر خودش وخوبی هایش می خواهد.
طبیعی است که میزان، دوام و جنس رابطه این سه الگو با هم متفاوت است. در الگوی اول، تا فرد احساس خطر نکند، روی به ارتباط نمی آورد و چون احساس ایمنی کرد ، به ارتباط پایان می دهد. در الگوی دوم تا فرد احساس نیاز نکند ، رابطه برقرار نمی کند و تا احساس بی نیازی کرد، رابطه را قطع می کند. اما نوع سوم رابطه ای پایدار است که به خاطر کمال و احسان خدا شکل می گیرد و وابسته به احساس خطر یا نیاز نیست.

مولفه های رابطه با خدا
الگوهای سه گانه نشان می دهد که رابطه با خدا سه مولفه اساسی دارد و «بیم» ، «نیار» و «محبت». در هر رابطه ای این سه را می توان مشاهده کرد؛ منتها تفاوت در این است که کدام یک محور باشند . هر کدام که محور قرار گیرند، روی بقیه تاثیر می گذارند. توضیح این که هر کدام از این سه مولفه مراتبی دارند.
مولفه بیم طیفی است که از ترس عذاب تا ترس فقدان محبوب و مولفه نیاز نیز از نیازهای مادی تا نیاز به محبوب ادامه دارد. مولفه محبت نیز از محبت به خاطر لطف و احسان مادی خداوندتا کمال و شایستگی ذاتی او ادامه دارد. به همین دلیل، هر کدام از این مولفه ها سه مرتبه دارند: خودمحور دنیایی، خودمحور عقبایی و خدامحور.
بدین معنا که ترس یا به دلیل آسیب های دنیوی است یا اسیب های اخروی یا به خاطر ترس از فقدان خود خدا. امید نیز یا به دلیل منافع دنیوی است و یا منافع اخروی و یا برای به دست اوردن خود خدا. محبت نیز یا به دلیل لطف دنیوی خداست و یا لطف اخروی او و یا به خاطر کمال و شایستگی خودش. بنابراین ، کسی که براساس الگوی محبت با خدا رابطه دارد بیم و امید نیز دارد، اما جنس آن با بیم و امید دو الگوی دیگر متفاوت است.

ترکیب ابعاد یا مولفه های سه گانه با یکدیگر
می توان با استفاده از این سه مولفه به ابداع الگویی به منظر فهم و تحلیل بهتر ماهیت سازه ایمان و ترسیم ساختار ایمان در سطح فردی اقدام کرد. برای ساختن این الگو ، ابعاد سه گانه فوق الذکر ، هر یک به شرحی که خواهد آمد کنار یکدیگر قرار می گیرند: نیاز به خدا و ترس از خدا هر کدام به عنوان یک مقیاس در محور افقی از نقطه صفر فرضی مشترک به سمت معکوس یکدیگر کشیده می شوند . مقیاس محبت بر نقطه ای صفر فرضی مشترک این دو مقیاس عمود می شود. بدین ترتیب ، دو زاویه قائمه در طرفین شکل می گیرد که نیاز به خدا زاویه سمت چپ آن و ترس از خدا زاویه سمت راست را تشکیل می دهد.

الف) احترام به خدا: در این الگو از ترکیب مولفه های «ترس از خدا» و «محبت به خدا» ، (زاویه سمت راست) مولفه پیچیده ای به نام «احترام به خدا» وجود می آید. ژان پیاژه ، روان شناس مشهور سوئیسی که بیشترین تحقیقات تالیفاتش در زمینه روان شناسی رشد بود. در بحث از تحول و تربیت اخلاقی در کودکان تاکید می کند که احترام احساس مختلطی از ترس و محبت است. جالب این که به نظر او احساس تکلیف فقط نتیجه احترام است و نه نتیجه اجبار یا علاقه. به عبارت دیگر ، پذیرش اراده قوی تر و اجبار موجب تکلیف نمی شود، بلکه به اطاعت سطحی و خارجی منجر می شود. همچنین، صرف علاقه و محبت به دیگری نیز موجد احساس تکلیف نیست . برای مثال ، خواست برادر فرد یا غریبه قوی تر، هیچ کدام احساس تکلیف به وجود نمی آورند ، ولی دستورهای والدین باعث ایجاد حس تکلیف – حتی اگر کودک از آن اطاعت و تبعیت نکند- می شود. البته، وی بلافاصله تاکید می کند که این شکل اولیه از احترام می تواند در جریان یک تحول سالم اشکال عالی تری به خود بگیرد و مثال می زند که اگر چه در وضعیت های پیشرفته تر اخلاقی (اخلاق متقابل) هنوز هم ترس وجود دارد، ولی این ترس در حقیقت ترس از تنزل و انحطاط در نظر دیگری است. بنابراین ، چنین احترامی ماهیتاً از شکل اولیه خود متمایز و متفاوت است.

ب) اعتماد به خدا: از ترکیب مولفه های «نیاز به خدا» و «محبت به خدا» ، (زاویه سمت چپ) مولفه پیچیده به نام «اعتماد به خدا» به وجود می آید بسیاری از نظریه های روان شناسی در این نکته اتفاق نظر دارند که اعتماد در کودک براساس کنش مادر یا مراقب اصلی در نگهداری از کودک و پاسخ مقتضی و به موقع به نیازهای او به وجود می آید . برای مثال، اریک اریکسون ، روان شناس نامدار حوزه رشد، ضمن تاکید بسیار بر اهمیت ایجاد اعتماد در نخستین سال زندگی کودک، دنیا را با نگرش اعتماد خواهد دید یا بی اعتمادی. اگر مادر به نیازهای جسمانی کودک پاسخ دهد و محبت، عشق و امنیت کافی برای او تامین کند، از آن پس کودک شروع به پرورش دادن حس اعتماد خواهد کرد، نگرشی که نظر کودک را درباره خودش و دیگران مشخص خواهد کرد.»
جان بالبی، دیگر روان شناس حوزه رشد، نیز درنظریه دلبستگی خود، به اهمیت سه عنصر در دسترس ، حساس و پاسخ دهنده بودن مادر برای ایجاد احساس ایمنی یا اعتماد پایه در کودک تاکید می کند. روشن است که اعتماد نیز - همان گونه که احترام به خدا دارای مراتب متفاوت و متعددی است – مراتب و درجات متفاوتی دارد.
همان گونه که گذشت، پیامد روان شناختی احترام ایجاد احساس تکلیف، و پیامد روان شناختی احترام ایجاد احساس تکلیف ، و پیامد روان شناختی اعتماد هم ایجاد امید در فرد است. بدین لحاظ ، می توان از دیدگاه نتایج و پیامدها مثلث سمت راست را مثلث تکلیف و مثلث سمت چپ را مثلث امید نامید. شاید هم بهتر باشد که مثلث سمت راست را مثلث «احترام و تکلیف» و مثلث سمت چپ را مثلث «اعتماد و امید» نامید. از سوی دیگر، می توان گفت که پیامد عملی احترام (با احساس تکلیف) عمل است؛ یعنی تعهد به انجام دادن آنچه فرد خود را به آن ملکف احساس می کند. پیامد عملی اعتماد (یا امید) هم توکل است ، یعنی تکیه کردن به خدا یا واگذار کردن امور خود به خداوند.

ج) عشق به خدا: نهایتاً از ترکیب دو مولفه پیچیده «احترام به خدا» (یا تکلیف به خدا) و «اعتماد به خدا» (امید به خدا) ، مولفه پیچیده تری به نام «عشق به خدا» شکل می گیرد.
نظریه سه وجهی یا مثلثی استرنبرگ ، روان شناس مشهور در زمینه عشق، مورد توجه و استقبال زیادی قرار گرفته است. مطابق این نظریه، عشق دارای سه وجه یا مولفه است: صمیمیت ، شهوت و تعهد.
صمیمیت مولفه هیجانی عشق است که خود افشایی را در بر دارد و منجر به اتصال، گرمی و اعتماد می شود. شهوت بعد یا مولفه انگیزشی عشق است و برکشانده های درونی مبتنی است که برانگیختگی فیزیولوژیکی را به تمایل جنسی تبدیل می کنند. تعهد رکن یا مولفه شناختی است که شامل تصمیم به عشق و ماندن در کنار معشوق است. براساس میزان و درجه ای که این عوامل وجود دارند، می توان کیفیت و نوع عشقی را که فرد احساس می کند تعیین کرد. استرنبگ براساس حضور یا غیبت این ابعاد سه گانه ، هفت نوع عشقی را که فرد احساس می کند تعیین کرد. استرنبرگ براساس حضور یا غیبت این ابعاد سه گانه، هفت نوع عشق را توضیح داده است. برخی تحقیقات نشان داده اند که اعتماد- که نقش مهمی در صمیمیت با معشوق دارد- وابسته به ایمنی دلبستگی به والدین یا مراقبین در دوره نوزادی و کودکی است.
اگر بخواهیم تطبیقی کلی بین نظریه سه وجهی استرنبرگ و نظریه سه وجهی مور بحث در خصوص رابطه انسان با خدا ایجاد کنیم، می توان گفت که با کمی مسامحه، ابعاد تعهد، شهوت و صمیمیت به ترتیب با ابعاد ترس از خدا، نیاز به خدا و محبت به خدا انطباق می یابند. البته با این توضیح و تفاوت که در نظریه استرنبرگ صمیمیت تنها بعدی در کنار دو بعد دیگر در نظر گرفته شده است، در حالی که در نظریه سه وجهی رابطه انسان با خدا، محبت را نمی توان – و نباید – بعدی در کنار سایر ابعاد دیگر فرض کرد، بلکه این بعد در واقع روح بخش ، احیا کننده و قوام بخش ابعاد دیگر است.


حجت الاسلام عباس پسندیده، روان شناس و عضو علمی دانشکده دارالحدیث