آرامیس مشاور




آیا به راستی نسل جوان مسئولیت ناپذیرند؟

 پدر، مادر، ما متهمیم!
کتابی می خواندم با عنوان: «قربانی دیگرانیم و جلاد خویش» ، اثر گای کورنو، روانکاو کانادایی، که عنوانش گویای ناگفته های درون نسل سوخته است. اما منظور کدام نسل است؟دست کم سه نسل داعیه این عنوان را دارند. بگذارید پیش از پرداختن به این نسل های سوخته، ببینم تعریف مسئولیت پذیری چیست؟
مسئولیت پذیری یعنی قابلیت پذیرش، پاسخگویی و یا به عهده گرفتن کاری که از کسی درخواست می شود و شخص حق دارد که آن را بپذیرد و یا رد کند. دو نکته مهم قابل توجه است: نخست آنکه انسان باید در مسئولیت پذیری مخیر باشد و دوم آنکه در پس این عنوان، بتوان روی توانمندی اش حساب باز کرد، بدین معنا که باید درخواست مسئولیت براساس توانمندی و ظرفیت افراد باشد. اما یک سوال: «در قبال چه مسئولیم؟ و اصلا چرا مسئولیم؟»


ما مسئولیم در قبال خودمان، استعدادها، خواسته ها، نیازها و همه آنچه در قالب جسم و روان ما قرار دارد. مسئولیم در قبال خانواده مان؛ اجتماع کوچک دوست داشتنی ما و در نهایت، در قبال جامعه چرا؟
فرنانروایان و شاهان، اغلب ولیعهد، پدرانشان بوده اند که تنها به علت پسر اول شدن، مسئولیت شاه شدن بر عهده شان گذاشته می شد، بی آنکه از خودشان اختیاری داشته و یا علاقه ای برای انجام این کار نشان بدهند. نگاهی به تاریخ مشخص می سازد که نالایقان چگونه اقلیمی را بر باد میدادند. پسر باهوش طبیب، طبیب می شد. بی آنکه بخواهد و دهقان زاده، دهقان.
به حال بازگردیم با سوالی دیگر:«آیا هنوز هم انتظار داریم فرزندان و نسل بعد از ما مسئول آنچه بشوند که ما می خواهیم؟ یا مسئول آنچه بشوند که مطابق توانمندی ایشان است؟»
گفتیم که همه ما در نخستین و مهم ترین گام، در قبال روان و جسم خودمان مسئولیم، همه ما دانشمندان خودمان هستیم، باید کشف کنیم و انتخاب خودمان را بشناسیم و نسبت به خود، آگاه شویم تا زندگی کنیم، این رسالت مهم همه انسان هاست.
گام بعدی خانواده است، اما چرا در قبال خانواده مسئولیم؟ مگر ما به اختیار خودمان آمده ایم؟
پاسخ ساده است: نیاز انسان به دوست داشتن و دوست داشته شدن، گرفتن تایید از عزیزان و داشتن نقطه اتکا و اعتماد به نفس. ما در کنار خانواده زندگی می کنیم که به لطف و حمایت ایشان به آرامش برسیم. زندگی مشترک، مسئولیت های مشترک را با خود به همراه می آورد، چنانچه یک عضو مسئولیتی بیش از توان و ظرفیت خودش متحمل شود، نابرابری و فشار ناشی از آن او را دچار رنجش خواهد کرد و رنجش یک عضو یعنی نبود بهزیستی در خانواده و این یعنی برباد رفتن آرامش که همانا دلیل اصلی تشکیل خانواده بوده است.
گستره وسیع تر مسئولیت ما، اجتماع است؛ بشر امروز به مهندس نیاز دارد، به نانو نیاز دارد و ... و اگر یکی کارش را درست انجام ندهد، به قصه بال زدن پروانه می ماند که توفانی را در گوشه ای دیگر موجب خواهد شد. هر کس به قدر ظرفیت خویش پیاله نوش می کند. بر این اساس، نوابغ و سرآمدهای هر حوزه ای باید نقش هدایتگر را بر عهده گرفته و دیگران به فراخور استعداد و توانایی شان به امور مربوطه بپردازند.


به خانواده های امروزمان بپردازیم
پدر شاغل، مادر شاغل، و زحمت فراوانی که برای فرزند کشیده می شود. از خواب و خوراک و تفریح خودشان می زنند تا او رفاه داشته باشد، حتی از بودن با فرزند هم می زنند برای تامین آینده او. سال های اول که کودک است و نمی فهمد، شاهراه خلاصی از این موجود بی دفاع، خانه مادر بزرگ است و مهدکودک های دوازده ساعته . شش روز هفته فرزندمان به ما به چشم راننده ترانزیت خانه یا مهدکودک یا مهد مادر بزرگ نگاه می کند.
کودک شانس بیاورد، هر روز آواره خانه خاله و عمه و باقی نشود. در کنار او بودن، عاشقانه نگاه کردن، تربیت و پرورش درست او را فروخته ایم به تامین آینده به تامین آینده درخشانس. بزرگ تر که می شود، می سپاریمش به دست مدیر و معلم، راستی کدام مدرسه غیرانتفاعی از همه بهتر است؟ شهریه اش مهم نیست، فوقش اضافه کاری .... و باز قصه وقت نگذاشتن ما برای فرزندمان. فشار نمره بالا آوردن، کسی شدن؛ البته آنکه والدین می خواهند، کودکی ناکرده، کودکی از دست رفته ... از زور خستگی و کار حوصله نداریم برای دادن پاداش به خاطر کارهای مثبتش با او بازی کنیم، یا وقتی را در کنارش صرف سازیم.
عادتش می دهیم به خرید جایزه و پاداش نقدی. اگر کاری را درست انجام بدهد، دوستش خواهیم داشت و تاییدش می کنیم؛ اگر نه، دوستش نخواهیم داشت. فراموش کرده ایم دوست داشتن مشروط نیست.
نوجوان که به نوجوانی می رسد، به دنبال خودش می گردد. به راستی فردی که خودش را پیدا کرده باشد، می داند که چه چیز در توان او هست و چه در توانش نیست، لذا بیش از حد مسئولیت نمی پذیرد و از طرف دیگر، آنچه را می تواند با کمال میل عهده دار می شود. پس بهتر نیست به جای اصرار برای جمع و جور کردن سریع بحران هویت نوجوانمان، کمی حوصله بخرج دهیم تا بتواند خودش را پیدا کند؟ در این بحران نه تنها والدین باید صبر پیشه کنند، بلکه اولیای مدرسه نیز سهم بسزایی در این مهم دارند.
تحقیقات اخیر نشان داده اند که نگرش مدیران و اولیای مدرسه نقش مهمی در مسئولیت پذیری شاگردانشان دارد. هر چه اولیای مدرسه انسان دوستانه تر برخورد کنند، شاگردان آنها با آرامش بیشتر و مسئولیت پذیری بیشتری عمل خواهند کرد.
باید توجه کنیم که جامعه ایران، جامعه ای جمع گرا بوده، لذا الگوها مشخص و هویت نیز اغلب به صورت این الگوها اکتسابی برجوانان نقش می بسته است، اما در سال های اخیر و انفجار اطلاعات، وسایل گسترده ارتباط جمعی و دسترسی به فرهنگ های دیگر، نقاط ضعف جمع گرایی پررنگ تر شده و به نوعی فردگرایی بیشتر مورد توجه خصوصا نوجوانان و جوانان امروز قرار گرفته است، گویی جرقه ای در ذهنشان زده شده باشد: آری، می توانم آنچه نباشم که نسل گذشته از من انتظار دارد. پس خواستن کارهایی که در جامعه جمع گرایی گذشته هنجار محسوب می شد، اکنون رنگ و بوی مسئولیت ندارد، بلکه شکل خواسته ای غیر منطقی را به خود گرفته است: «من مجبور نیستم آنچه را شما می گویید انجام بدهم، چرا اصرار بیجا می کنید؟» در دو حالت قرار خواهیم گرفت، یا با ایشان مدارا کنیم، یا اجبار و قهر و زور.
اما ایا خانواده و اولیای مدرسه، مطابق نیاز فرزندان کودک و نوجوان وقت برای مدارا می گذارند؟
متاسفانه اغلب این چنین نیست. کسی قدر بحران هویت را نمی داند. بالاخره، جوان وارد جامعه می شود، با آرزوهایی که سرکوبشان کرده، کودکی ای که سخت سپری شده و هویتی که هنوز پیدایش نکرده. دانشجوی پزشکی می شود، که تایید جامعه بگیرد، دوست داشته شود و مورد احترام واقع شود، اما هنوز آرزویش نوازندگی در اکستر سمفونیک است. شب ها و روزها خیال پردازی نمی گذارد درس بخواند و آخر ترم هم مشروطی و قصه پایین آمدن اعتماد بنفس، اینجا او باز هم درگیر بحران هویت می شود، اما جامعه چه می شود؟
مسئولیت اش در برابر اجتماع چه می شود؟ از او انتظار مسئولیت پذیری می رود، در حالی که هنوز آنچه می خواهد را تجربه نکرده است.
نتیجه این کار، نسلی خواهد شد که خودش را نمی شناسد، نمی تواند مسئولیت بپذیرد و اساسا عزت نفسش را از دست داده است. آیا مسئولیت خواستن از فرزندان بی انصافی نیست؟ همه فرزندانی که با این سیستم بزرگ می شوند، عقده کودکی ناکرده و نوجوانی بیهوده را در ناهشیارشان به فراوانی دارند.
بنیانگذار روانکاوی می گوید: «بهترین کاری که انسان می تواند در حق خودش بکند، این است که با خودش صادق باشد». آیا نگرانی ما برای نسل جدید افسوس ناهشیارانه کودکی و نوجوانی ناکرده خودمان نیست؟ شاید بهتر است کمی به نسل بعد از خودمان فرصت بدهیم تا بحران هویت را خودش طی کند، بی آنکه الگویی را به او تحمیل کنیم.


زهرا بهرامی/ کارشناسی ارشد روان شناسی
گردآوری: مرکز مشاوره روان شناسی آرامیس