آرامیس مشاور




کارل راجرز(Carl Rogers) ، در آرزوی توجهی نامشروط

راجرز روان شناسی که تاثیر گذاری او محدود به روان شناسی نیست ؛ او را در صلح جهانی نیز موثر می دانند.
ظاهر زندگی خانوادگی راجز خوب بود؛ والدینی که خود را وقف تربیت فرزندان خود کرده بودند. اما راوابط بین فردی در این خانه فاقد عنصری مهم یعنی صمیمیت و درک همدلانه بود. راجرز در مصاحبه ای که در هشتاد و دو سالگی او انجام شد، گفت هیچ وقت در فکر آن نبوده که چیز مهمی به مادرش بگوید چرا که می دانسته درباره آن احتمالا قضاوتی منفی خواهد کرد. از طرفی تربیت محدود کننده والدینش باعث شده بود در دوره کودکی راجرز دوست چندانی نداشته باشد، چرا که از نظر آنها افراد خارج از خانواده همه غیر خودی بودند و ارتباط با آنها خطرناک محسوب می شد. برخی معتقدند شاید همین روابط ابتدایی نامتعادل راجرز باعث شد تاکیدی افراطی بر توجه نامشروط و درک همدلانه داشته باشد.

کارل راجرز (Carl Rogers) در 1902 به دنیا آمد. پنج خواهر و برادر داشت . پدرش مهندس عمران بود و مادرش زنی خانه دار. والدین او عمیقا مذهبی بودند و البته تلاش می کردند فرزندانشان نیز تربیتی مذهبی داشته باشند. البته در این تربیت مذهب دچار افراط هایی هم بودند تا آنجا که کارل راجرز در بزرگسالی تعریف کرده است خوردن حتی آب گازدار برای او همراه با احساس گناه بوده است!
در نتیجه همین شرایط کارل کوچک زمانی که هنوز حتی به مدرسه هم نرفته بود، به انجیل علاقه پیدا کرده و آن را می خواند. البته در این موضوع صرف علاقه کارل به متون مذهبی تاثیرگذار نبود، واقعیت این است که او فرد بسیار باهوشی بود و در نتیجه بسیار زود، خواندن را فرا گرفت. دوران دبستان را در محله ای اعیان نشین به مدرسه رفت، جایی که ارنست همینگوی نویسنده معروف، والدینش برای فراهم کردن شرایطی مناسب تر و البته سالم تر، محیط مزرعه را برای زندگی انتخاب کردند. البته این تغییر مکان به معنای زندگی در شرایط دشوار نبود چرا که خانه آنها در مزرعه نیز اعیانی بود.
فرایند طولانی پیدا کردن
در نتیجه زندگی در محیط مزرعه بود که کارل علاقه ی بسیاری به کشاورزی پیدا کرد آن قدر که دانشگاه ابندا وارد رشته کشاورزی شد.
ورود به دانشگاه تاثیر مهم دیگری نیز بر او داشت؛ به شدت درگیر فعالیت های مذهبی شد تا آنجا که برای شرکت در کنفرانس مذهبی دانشجویی در سال سوم به کنفرانسی در چین رفت. برنامه ای که شش ماه طول کشید و البته تاثیراتی متفاوت از آنچه او و والدین اش فکر می کردند بر او گذاشت.
زخم اثناعشر یکی از سوغاتی های این سفر بود که باعث شد در فرآیند تحصیل او وقفه ای ایجاد شود اما سوغاتی اصلی سفر چیز دیگری بود. راجرز در نتیجه همنشینی و همصحبتی با دانشجویان دیگر از تفکر مذهبی سنتی خود فاصله گرفت.
بعد از سفر، آزاداندیش تر شده بود و دیگر به اصول مذهبی به مانند اصولی ثابت و غیرقابل تغییر نگاه نمی کند، در کشتی، هنگام بازگشت، به این فکر رسد که مسیح نمی تواند خدا باشد و او نیز انسان است. البته این سفر اثری دیگری هم بر او داشت؛ اعتماد بنفس او را تقویت کرد و شاید همین دلیل نیز توانست از تفکراتی که والدین او داشتند فاصله بگیرد. این شرایط اثری مستقیم بر روابط راجرز با والدین اش داشت. تقریبا او را طرد کردند و بین آنها فاصله ایجاد شد که تا پایان عمر باقی ماند. البته این موضوع تنها موضوعی نبود که باعث اختلاف نظر او با والدین اش شد، انتخاب او برای ازدواج با دوست دوران کودکی اش موضوع بعدی بود.
اما نکته جالب این سفر چین باعث نشد علاقه اش به مذهب کاهش یابد. علاقه به مذهب در او هنوز این قدر شدید بود که راجرز در بیست و چهار سالگی یعنی حدود یکسال بعد از بازگشت از این سفر تصمیم گرفت کشیش شود.
در زمان تحصیل برای کشیش شدن چند واحد روان شناسی و آموزش و پرورش در دانشگاه کلمبیا که نزدیک محل تحصیل اش بود گذراند و از همین جا بود که مسیر زندگی اش شروع به تغییر کرد.
انتخاب روان شناسی
هر چند صرف گذراندن واحدهای روان شناسی و تاثیری که او از جان دیویی گرفت در علاقه اش برای ادامه تحصیل در روان شناسی موثر بود، اما این همه ماجرا نبود. کارل راجرز که بعد از بازگشت از سفر از چین آزاداندیش تر شده بود، محیط مدرسه الهیات به نظرش سنگین و همراه با تعصب می آمد؛ وضعیتی که برای او غیرقابل تحمل بود. خلاصه آن که در همان سالی که شروع به تحصیل برای کشیش شدن کرده بود، تغییر مسیر داد و وارد دانشکده تربیت معلم دانشگاه کلمبیا شد و در عرض پنج سال دکترای خود را دریافت کرد.
یکی از افرادی که تاثیر بسیاری بر راجرز داشت اتورنک بود. راجرز تحت تاثیر اتو رنک به این برداشت رسید که درمان نوعی رابطه عاطفی است که البته لازمه این رابطه نیز گوش دادن همدلانه و پذیرش نامشروط درمانجوست. این برداشت در عین سادگی تاثیری شگرف بر راجرز و البته روان درمانی به صورت کلی داشت.
فعالیت های حرفه ای
راجرز در طول سال های ابتدایی کارش بیشتر بر کار بالینی با بچه ها تمرکز داشت. تا اینکه در حدود سی و هشت سالگی برای تدریش راهی دانشگاه اوهایو شد. نکته ، جالب اینجاست که این تغییر حوزه کاری به اصرار همسرش و البته شرایط خوبی که دانشگاه برایش در نظر گرفته بود، میسر شد، وگرنه راجرز خودش علاقه ای به این کار نداشت. بعد از آن هم باز اصرار دانشجویانش بود که باعث شد به فکر نوشتن کتاب بیفتد. طی سال های بعد، تجربه کار در دانشگاه های مختلفی را از سرگذراند. این تغییر مکان ها به نوعی به گسترش عقاید او کمک کردند.
در سال های پایانی عمر نیز برای معرفی باورهایش به کشورهای مختلف سفر کرده و کارگاه هایی را در آنها برگزار کرد. در نهایت راجرز در سن هشتاد و پنج سالگی و در حالی که هنوز فعال بود بعد از عمل جراحی به خاطر شکستگی لگن درگذشت و به رغم بی میلی اش نظریاتش در مجموع ده کتاب از راجرز باقی مانده است.


نرگس عزیزی؛ کارشناس ارشد مشاوره