آرامیس مشاور




فلیپ زیمباردو (Philip Zimbardo)از سرپرستی زندان تا مطالعه تروریسم

فیلپ زیمباردو را در روان شناسی بیش از هر چیز به خاطر آزمایش معروف «زندان استنفورد» می شناسند!
زیمباردو در نیویرویک به دنیا آمد و از قضا به مدرسه ای رفت که میلگرام نیز آنجا درس می خواند . این طور که می گویند هر دو آنها زمانی همکلاسی بوده اند! شاید اگر یکی از این دو روان شناس درباره دوران کودکی خود بیشتر صحبت می کرد، حالا ما اطلاعاتی جمع درباره علت علاقه این دو به موضوع اطاعت از قدرت داشتیم و می توانستیم متوجه شویم چرا میلگرام و زیمباردو هر دو در مسیری مشابه قدم گذاشته و آزمایش هایی را انجام داده اند که نتایج آنها بسیار بحث برانگیز بوده است.


فلیپ زیمباردو (Philip Zimbardo) در 1933 در نیویورک به دنیا آمد. خانواده او در اصل مهاجران سیسل ایتالیا بودند. پدرش تکنسین برق بود و مادرش زنی خانه دار، که از سه پسر و یک دخترش نگه داری می کرد.
ابتدا در کالج بروکلین دوره کارشناسی خود را گذراند. دوره کارشناسی دروسی از رشته های روان شناسی، جامعه شناسی و انسان شناسی را انتخاب کرده بود. وقتی وارد دوره کارشناسی ارشد شد، انتخاب او دیگر قطعی بود؛ زیمباردو کارشناسی ارشد و دکترای خود را در روان شناسی دانشگاه ییل در مدت پنج سال به اتمام رساند. پیش از ورود به دانشگاه استنفورد در دانشگاه های متعددی به عنوان استاد و پژوهشگر فعالیت داشت. در نهایت در 1968 وارد دانشگاه استنفورد شد و سه سال بعد در 1971 در این دانشگاه آزمایشی انجام داد، که به عنوان خطرناک ترین آزمایش روان شناسی تا به امروز شناخته می شود.


دقت در جزئیات مثال زدنی است!
هدف اولیه زیمباردو تلاش برای فهم شرایط زندان های آمریکا و تبیین چرایی رفتار زندانیان و زندانبانان بود. فیلیپ زیمباردو تصور می کرد اگربتواند شبیه سازی دقیقی از زندان داشته باشد می تواند درباره علت برخی نابهنجاری ها در زندان توضیحاتی بدهد. به همین منظور در روزنامه آگهی داد که به تعدادی افراد واجد شرایط برای پژوهش نیازمند است، که البته به این افراد نیز حقوق پرداخت خواهد شد.
بعد از مراجعه افراد، آنها مورد بررسی قرار گرفتند تا پژوهشگران مطمئن باشند شرکت کنندگان دارای سلامت جسم و روان هستند. سپس به صورت تصادفی افراد انتخاب شده را به دو گروه بیست و یک نفر تقسیم کردند؛ گروهی قرار شد نقش زندانی را بازی کنند و گروهی نقش زندان بان را با همکاری پلیس محلی افراد زندانی به صورت ناگهانی از جلو منزلشان دستگیر و به زیر زمین دانشگاه استنفورد، که برای زندان آماده سازی شده بود، انتقال داده شدند. در آنجا نیز برای طبیعی بودن شرایط به آنها لباس مخصوص زندان و البته به هر فرد یک شماره داده شد که با آن مورد شناساییی قرار می گرفت. به پای آنها نیز زنجیری بسته شد تاشرایط زندانیان باشد.
در طرف مقابل نیز زندان بان ها لباس مخصوص، باتوم و البته عینک هایی داده شد، که مانع تماس چشمی آنها با زندانیان می شد. به زندان بان ها گفته شده بود هر طور که می خواهند می توانند زندان را اداره کنند ، اما حق استفاده از تنبیه بدنی را ندارند. یک روز قبل از آغاز آزمایش، زیمباردو به عنوان سرپرست زندان برای زندان بانان جلسه توجیهی گذاشت و به آنها گفت حق دارند در زندانیان احساس ترس ایجاد کنند. همچنین آنها باید به زندانیان نشان دهند زندگی شان تحت کنترل زندان بانان است و آنها هیچ حریم شخصی ندارند.


آغاز ماجراهای شش روزه
از روزدوم آزمون ماجراهای این زندان آغاز شد. زندانیان یکی از سلول ها شروع به مقاومت در مقابل دستورات کردند. نگهبانان برای کنترل آنها مجبور به کمک گرفتن از نگهبانان سایر شیفت ها شدند. انها تصمیم گرفتند برای مدیریت رفتار زندانیان از روش های روان شناسی استفاده کنند. به همین منظوره سلول ویژه با خدمات اختصاصی مانند غذای بهتر و .. درست کردند. زندانیانی که همکاری خوبی با آنها داشتند می توانستند از این خدمات استفاده کنند، جالب این بود که هیچ کدام از زندانیان حاضر نشدند از این امکانات استفاده کنند، چرا که می خواستند همگی هم مانند هم باشند.
زندان بانان هنگام کنترل زندانیان از روش های گوناگون برای تحقیر آنها استفاده کردند. به برخی اجازه استفاده از توالت را ندادند، تشک برخی را گرفتند و آنها را مجبور کردند شماره خود را تکرار کنند و درصورت اشتباه کلاغ پر بروند. کمدی را به عنوان زندان انفرادی درست کردند. به صورت کلی در طول آزمایش روش های غیرانسانی متعددی توسط زندانبانان مورد استفاده قرار گرفت. روز چهارم آزمایش بود که زندانیان به فکر فرار افتادند.
مشکلی که به صورت جدی خود را نشان داد، رفتار بسیار خشن حدود یک سوم از زندان بانان بود. این رفتارها به حدی جدی بود که در نهایت روز ششم آزمایش متوقف شد.


درونی سازی در حد اعلا
نکته ای که در این آزمایش توجه زیمباردو را به خود جلب کرد این بود که افراد نقش خود را به عنوان زندانی و زندانبان درونی کرده و هویت جدید خود را به شکلی عجیب پذیرفته بودند. این درونی سازی در حدی بود که برخی زندانی ها که در ابتدا حاضر شده بودند با بخشیدن حقوق خود آزاد شوند در اواخر آزمایش حاضر نبودند زندان را ترک کنند؛ چرا که خود را زندانی می دانستند.
زیمباردو در نهایت به دو دلیل آزمایش را متوقف کرد: نخست آن که وضعیت زندانیان به مرحله خطرناکی رسیده بود و دیگر این که نامزد زیمباردو، کریستین مسلاک وقتی وضعیت زندان را دید به شدت اعتراض کرد.
این آزمایش بیش از هر چیز اهمیت نقش موقعیت را نشان داد و اینکه محیط زندان به خودی خود آن قدر آسیب زا است که افراد بدون مشکل را در زمانی بسیار کوتاه دچار مشکل و رفتارهای مخرب می کند.


یک آزمایش و کلی بحث و چالش
نتایج این ازمایش بحث های متعددی را به دنبال داشت. سوال مهم در این بین، که البته به نظر می رسد پیش از این به آن پاسخ داده شده بود، این بود که ایا واقعا شرایط این قدر می تواند در تعیین رفتار افراد نقش داشته باشد؟ پس اختیار چه نقشی دارد؟ نتایج آزمایش میلگرام که پیش از این انجام شده بود می تواند تا حدی تایید کننده نتایج همین ازمایش باشد؛ آزمایشی که نشان داد تعداد زیادی از افراد و البته نه همه آنها، در صورتی که تصور کنند قدرت دارند ممکن است ازموقعیت خود سوء استفاده کنند.
اما درباره نتایج این پژوهش بهتر است به چند نکته توجه داشته باشیم: نخست آن که هنوز هم در روان شناسی متخصصان بسیاری هستند که معتقدند صرف این پژوهش نمی تواند نشان دهند اهمیت زیاد موقعیت در شکل دادن رفتار افراد باشد.
نکته دیگر آن که عده ای معتقدند این نتایج بیش از هر چیز به ما یکی از نقاط ضعف انسان ها را نشان می دهد، این که در ادعا بسیاری از ما تصور می کنیم از هر آزمایشی سربلند بیرون خواهیم آمد، اما در عمل ممکن است ماجرا متفاوت از ادعای ما باشد.
این آگاهی می تواند به ما کمک کند درباره دیگران بتوانیم قضاوت بهتری داشته باشیم و تصور نکنیم اگر آنها مرتکب اشتباهاتی شده اند انسان هایی بسیار پست و یا ضعیف بوده اند، چرا که ممکن است در موقعیتی مشابه رفتاری اشتباه از ما نیز سر بزند.


آزمایشی تکراری با نتایجی جدید
در 2006 آزمایشی مشابه، در انگلیس ، توسط شبکه BBC انجام شد. البته در این آزمایش محدودیت های بیشتری اعمال شده بود؛ از جمله این که درباره سلامت روان شرکت کنندگان دقت نظر بیشتری صورت گرفته بود و از آزمون ها و مصاحبه های تخصصی متعدد در این زمینه استفاده شد. نتایج به دست آمده در آزمایش جدید متفاوت از آزمایش استنفورد بود. زیمباردو معتقد است آزمایش BBC بیشتر آن که فعالیتی علمی باشد فعالیتی رسانه ای و نمایشی است.


حال و هوای این روزهای آقای روان شناس
زیمباردو بعد از این آزمایش فعالیت های روان شناسی اش را در حوزه های متعددی ادامه داده است. از جمله موضوعات مورد توجه او در این سال ها خجالت در بزرگسالان و کودکان، فرآیند قانع سازی و هیپنوتیزم و البته مطالعه بر روی تروریسم بوده است.
در سال 2004 نیز در دادگاهی، که برای یکی از سربازان امریکایی که در زندان ابوغریب عراق مرتکب جنایات متعددی در ارتباط با زندانیان عراقی شده بود، به عنوان متخصص، حضور یافت . هر چند زیمباردو معتقد بود شرایط محیطی زندان، جو حاکم در ان و نبود نظارت، در ایجاد رفتارهای ناشایست اثرگذار بوده است، در نهایت حکمی که برای این سرباز صادر شد نشان داد قاضی چندان تحت تاثیر صحبت های زیمباردو قرار نگرفته است.
یکی از معروفترین کتاب های زیمباردو اثر ابلیس است که درباره موضوع زندان ابوغریب نوشته شده است و او در آن به تبیین این موضوع می پردازد که چه عواملی می تواند باعث شود یک فرد خوب تبدیل به انسانی شیطان صفت شود.
زیمباردو در 2002 رئیس انجمن روان شناسی امریکا بود . در این زمان با نظر او این انجمن سایتی برای استفاده عمومی از روان شناسی راه اندازی کرد.
زیمباردو دو بار ازدواج کرد، البته مدت ازدواج اول او کوتاه بود. در زمان انجام پژوهش زندان استنفورد با کریستین مسلی نامزد کرد و تا به امروز نیز با هم هستند. آدام پسر زیمباردو نیز در مسیر پدر پاگذاشته است و درحوزه روان شناسی فعالیت می کند.


نرگس عزیری- کارشناسی ارشد مشاوره