در یک تحقیق در سال 1927،یک روان شناس روس به نام «بلومازیگارنیک» از آزمودنی هایش خواست مجموعه ای از کارها را به انجام برسانند. در طی مدت انجام بعضی کارها،آزمودنی ها قبل از تمام کردن کار متوقف شدند. وقتی بعدتر از آنها کارهایی را که در میان شان متوقف شده بودند با درصد خیلی بالاتری نسبت به آنهایی که توانسته بودندکامل کنند،به خاطر آوردند.
معلوم می شود که مغز نیاز بیشتری به تمام کردن آنچه شروع می کند دارد. وقتی نمی تواند چیزی را کامل کند،به آن گیر می کند. فکر های سرزده درباره چیزهایی که نتوانسته ایم تمام کنیم، ممکن است ناگهان به سرمان بیفتد؛ به عنوان راهی برای یادآوری به سیستم شناختی که چیزی هنوز نیاز دارد که کامل شود.این می تواند شامل مهر پایان زدن به مسائل باشد.
اثر زیگارنیک همچین ممکن است بتواند توضیح دهد که چرا ما بابت چیزهایی که انجام نداده ایم بیشتر پشیمان هستیم تا چیزهایی که نداده ایم.
به عبارت دیگر،ما«غفلت های حسرت برانگیز» را بیشتر به خاطر داشته باشیم تا «عمل های حسرت برانگیز». این همچنین می تواند توضیح دهد که چرا وقتی ما سوگواریم،بیشتر به چیزهایی فکر می کنیم که با کسی که از دست داده ایم انجام ندادیم یا به او نگفتیم تا به آنچه که با او تجربه کردیم.
این همچنین می تواند توضیح دهد که چرا صحنه های تعلیق آمیز انتهای قسمت های سریال های تلویزیونی، ذهن ما را درگیر نگه می دارد_مغز ما واقعا نیاز دارد که این داستان ها تمام شوند.این می تواند تا حدی توضیح دهد که چرا هواداران سریال مشهور Lost وقتی در قسمت آخر، بعضی سوال های کلیدی مجموعه بی پاسخ ماندند ناراحت بودند. ما در بیشتر اوقات ابهام را دوست نداریم- مغزمان می خواهد موضوعات مختلف به یک سرانجام کامل برسند.
بنابراین: بروید و چیزهای ناقصی که در ذهن تان نگه داشته اید به پایان برسانید. این پایان می تواند از طریق یک واقعه نمادین، نوشتن، یا به انجام رساندن یک کار باشد.
ماهنامه سپیده دانایی شماره 77