آرامیس مشاور




جایگاه شخصیت در تاریخ روان شناسی


چون مطالعه شخصیت برای درک ماهیت انسان اهمیت زیادی دارد، امکان دارد تصور کنید که همیشه جایگاه برجسته ای در روان شناسی داشته است. ولی در مدت بیش از نیمی از تاریخ روان شناسی به عنوان یک علم ، روان شناسان توجه نسبتا کمی به شخصیت داشته اند.
روان شناسی به صورت یک علم مستقل و عمدتا آزمایشی ، از ترکیب اندیشه های فلسفه و فیزیولوژی، پیدا شده است. تولد این رشته علمی بیش از یک قرن پیش در آلمان و بطور عمده با کار ویلهلم وونت (Wilhelm Wundt) واقع شد که اولین آزمایشگاه روان شناسی را در سال 1879 در دانشگاه لایپزیگ (University of Leipzig) بنا نهاد.


مطالعه هشیاری (Consciousness)
علم نوین روان شناسی بر تجزیه تجربه هشیار به عناصر آن تمرکز نمود و روش آن از رویکردی الگوبرداری شد که توسط علوم طبیعی به کار برده می شد. به نظر می رسید که فیزیک و شیمی اسرار جهان مادی را با کاهش مواد آن به عناصر فهمید، چرا نتوان ذهن یا دنیای ذهنی را به همین شیوه مطالعه کرد؟
وونت و روان شناسان دیگر زمان وی که به مطالعه ماهیت انسان می پرداختند به شدت تحت تاثیر رویکرد علوم طبیعی قرار داشتند و آن را در مطالعه ذهن به کار بردند. چون این پژوهشگران خود را به روش آزمایشی محدود کردند، تنها آن فرایندهای ذهنی را مورد مطالعه قرار دادند که ممکن بود تحت تاثیر محرکهای بیرونی قرار داشته باشند و بتوان آنها را توسط آزمایشگر دستکاری و کنترل کرد. در این رویکرد روان شناسی آزمایشی، جایی برای موضوع پیچیده و چند وجهی مثل شخصیت وجود نداشت. شخصیت، با موضوع مطالعه و یا روشهای روان شناسی نوین سازگاری نداشت.


مطالعه رفتار
در اوایل قرن بیستم، روان شناس آمریکایی ، جان بی.واتسون (John B.Watson) در دانشگاه جان هاپکینز در شهر بالتیمور، مریلند، انقلابی را علیه کار ویلهم وونت به وجود آورد . جنبش واتسون که رفتارگرایی (behaviorism) نامیده شد، با تمرکز وونت بر تجربه هشیار به مخالفت برخاست. واتسون که بیشتر از وونت شیفته رویکرد علوم طبیعی بود اعلام داشت که اگر قرار باشد روان شناسی به صورت یک علم درآید، باید تنها بر جنبه های ملموس ماهیت انسان تمرکز کند که بتوان آن را دید، شنید، ثبت و اندازه گیری کرد. فقط رفتار آشکار، و نه هشیاری می تواند موضوع موجه و مجاز روان شناسی باشد.
واتسون گفت: هشیاری را نمیتوان دید یا آن را آزمایش کرد . بنابراین، همانند مفهوم روح فیلسوفان، هشیاری برای علم بی معنی است. روان شناسان فقط باید آنچه را که می توانند ببینند، دستکاری کنند و اندازه بگیرند، مطالعه کنند و آن، محرکهای بیرونی و پاسخهای رفتاری آزمودنی به آنهاست. بنابر نظر واتسون، هر آنچه را که در درون شخص پس از معرفی محرک و قبل از دادن پاسخ رخ می دهد، نمی توان دید. از آنجایی که ما فقط می توانیم درباره آن حدس بزنیم، مورد علاقه علم نیست و ارزشی برای آن ندارد.
رفتار گرایی، تصویری ماشینی از انسانها ارائه می دهد، ماشینهای منظمی که به صورت خودکار به محرکهای بیرونی پاسخ می دهند. گفته شده است که رفتارگرایان، مردم را به صورت نوعی ماشین سکه ای می نگرند. محرکها به درون وارد می شوند و پاسخهای مناسب که از تجربه گذشته آموخته شده اند به بیرون داده می شوند. در این دیدگاه، شخصیت چیزی بیش از تجمع پاسخهای آموخته شده یا نظامهای عادت نیست، تعریفی که بعدا توسط بی . اف. اسکینر (B.F.Skinner) ارائه شد.
بنابراین رفتارگرایان شخصیت را به چیزی که بتوان آن را دید و به صورت عینی مشاهده کرد، کاهش دادند و از دید آنها جای برای هشیاری یا نیروهای ناهشیار وجود نداشت. با وجود این، نظریه پردازان یادگیری اجتماعی جدیدتر، که تبیین های به دست آمده از رفتار گرایی واتسون و اسکینر را ارائه می دهند، مقداری هشیاری برای شخصیت قایل شده اند.
اگر واتسون و روان شناسان رفتاری اولیه، تمام ان تصورات، احساس ها و پیچیدگی هایی را که هنگام استفاده از واژه شخصیت وارد ذهن می شوند کنار گذاشتند، پس آنها کجا بودند؟ برای هشیاری که هرگاه بیدار هستید آن را تجربه می کنید چه اتفاقی افتاد؟ آن نیروهای ناهشیار که گاهی اوقات به نظر می رسد ما را وادار به عملی می کنند که احساس می کنیم کنترلی بر آن نداریم، کجا بودند؟


مطالعه ناهشیار
آن جنبه های ماهیت انسان ، توسط خط سوم پژوهش، خطی که مستقل از وونت و واتسون پدید آمد مورد بررسی قرار گرفت. آنها توسط زیگموند فروید (Sigmund Freud) در آغاز دهه 1890 بررسی شدند. فروید پزشکی از وین، اتریش، نظام خود را روان کاوی (Psychoanalysis) نامید. روان کاوی و روان شناسی، اصطلاحاتی مترادف و قابل تبدیل نیستند. فروید از نظر آموزش، روان شناس نبود، بلکه پزشکی بود که حرفه شخصی داشت و با اشخاصی کار می کرد که از آشفتگی های هیجانی رنج می بردند.
با اینکه فروید به صورت یک دانشمند آموزش دیده بود، روش آزمایشی را به کار نبرد. بلکه وی نظریه شخصیت خود را براساس مشاهده بالینی بیمارانش به وجود آورد. فروید از طریق جلسات طولانی روان کاوی، تعبیر خلاق خود را در مورد انچه بیماران درباره احساس ها و تجربه های گذشته خود، هم واقعی و هم خیالی به او می گفتند، به کار برد. بنابراین، رویکردی وی با پژوهش آزمایشگاهی دقیق عناصر تجربه هشیار یا رفتار، کاملا متفاوت بود.
گروهی از نظریه پردازان شخصیت با الهام از رویکرد روان کاوی فروید، مفاهیم بی نظیری از ماهیت انسان، خارج از روند کلی روان شناسی آزمایشی، به وجود آوردند. این نظریه پردازان، یعنی نوروان کاوان، بر شخص کامل به صورتی که در دنیای واقعی عمل می کند تمرکز نمودند و نه به عناصر رفتار یا واحدهای محرک – پاسخ به گونه ای که در ازمایشگاه روان شناسی بررسی می شد. نوروان کاوان وجود نیروهای هشیار و ناهشیار را پذیرفتند، در حالی که رفتارگرایان تنها وجود آنچه را که می توانستند ببینند قبول کردند. در نتیجه، نظریه پردازان اولیه شخصیت در کار خود گمانه ای بودند، بیشتر بر استنباط هایی متکی بودند که مبتنی بر مشاهدات رفتار بیمارانشان بود تا تحلیل کمی داده های آزمایشگاهی.


مطالعه علمی شخصیت
پس ما می بینیم که روان شناسی آزمایشی و مطالعه رسمی شخصیت در دو سنت جداگانه آغاز شدند که روشهای متفاوتی را به کار می بردند و هدفهای مختلفی را دنبال می کردند. باید توجه داشته باشیم که روان شناسی آزمایشی در سالهای سازنده خود به طور کامل شخصیت را نادیده نگرفت، برخی از جنبه های محدود شخصیت را مطالعه می شدند، اما در روان شناسی حوزه تخصصی به نام "شخصیت" به گونه ای که روان شناسی کودک یا روان شناسی اجتماعی بود، وجود نداشت.
تا اینکه در دهه 1930، مطالعه شخصیت در روان شناسی آمریکا عمدتا از طریق کار هنری موری (Henry Murray) و گوردون آلپورت (Gordon Alport) در دانشگاه هاوارد رسمیت و نظام یافت. به دنبال تلاشهای اولیه آنها، کتابهای تخصصی پیدا شدند، نشریه ها ایجاد گردیدند، دانشگاهها درسهایی را ارائه دادند و پژوهش ها صورت گرفتند. این فعالیت ها از شناخت فزاینده ای خبر می دادند مبنی براینکه برخی از زمینه های مورد علاقه روان کاوان و نوران کاوان می تواند جذب روان شناسی شود. روان شناسان علمی به این باور رسیدند که امکان مطالعه علمی شخصیت وجود دارد. امروز، روان شناسان آزمایشی، از مفاهیم نظریه فرویدی و مشتقات آن استفاده فزاینده ای می کنند، و پیروان سنت روان کاوی، متوجه سودمندی های رویکرد آزمایشی شده اند. با این حال، ترکیبی از این دو مکتب، رخ نداده است. آنها به طور جداگانه شروع کردند و عمدتا به همین صورت نیز جدا می مانند. هر یک از آنها امتیازات و ضعف هایی دارند.

برگرفته از کتاب نظریه های شخصیت ، تالیف دوان شولتز و سیدنی الن شولتز
ترجمه : یحیی سیدمحمدی، موسسه نشر ویرایش، چاپ ششم 1998

نوشتن دیدگاه

خواهشمند است جهت ارتباط بعدی با شما، ایمیل صحیح وارد نمایید.
کلیه اطلاعات شما نزد ما محرمانه خواهد بود.
لطفا نظرات خود را به زبان فارسی تایپ کنید.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید