آرامیس مشاور




شرح کوتاهی از دو درمانگر وجودی پیشگام، لودویگ بینزوانگر (Ludwig Binswanger) و مدارد باس (Medard Boss)

لودویگ بینزوانگر (Ludwig Binswanger) (1966-1881) یکی از اولین متخصصان بهداشت روانی بود که بر ماهیت وجودی بحران در درمان تاکید کرد . او معتقد بود بحران هایی که در روان درمانی ایجاد می شوند، معمولآً برای افراد درگیر، لحظه های تصمیم گیری مهمی هستند. اعتقاد او به آزادی انتخاب فرد در درمان تا آنجا پیش رفت که خودکشی یکی از بیمارانش به نام الن وست را فکر می کرد مرگ معقول ترین چاره است، پذیرفت . وجودنگرها به پیروی از روش کی یرکگارد (Kierkegaard) فیلسوف دانمارکی ، مایلند با جنبه های از زندگی مواجه شوند که مخوف و در عین حال با معنی هستند.

بینزوانگر در ابتدا سعی کرده بود با تعبیر کردن تجربه بیماران طبق نظریه روان کاوی، در دیوانگی معنا بیابد. با این حال، بعد از اینکه رساله فلسفی هایدگر (Heidegger) با عنوان بودن و گذشت زمان را خواند، در برخورد با بیماران، بیشر وجودی و پدیداری شد. رویکرد دیداری، بینزوانگر را قادر ساخت مستقیماً با تجربه بی واسطه بیماران روبه رو شد و معنای این پدیده ها را از زبان بیمار درک کند نه اینکه برای فهمیدن آنها به نظریه انتزاعی درمانگر متوسل شود.
بینزوانگر کارگیری دیدگاه های وجودی خود را از آسایشگاه بلوو و کروگلینگر سوئیس آغاز کرد، جایی که در سال 1911 به عنوان مدیر ارشد پزشکی ، جانشین پدرش شد. او بعد از گذراندن دوره انترنی تحت سرپرستی اوژن بلولر (Eugen Bleuler) روان پزشک مشهور، که مطالب زیادی را درباره نشانه های اسکیزوفرنی از او آموخت، به طور فزاینده ای به شناخت ساختار واقعی افرادی که به آسیب روانی مبتلا بودند، علاقمند شد. او تا زمان بازنشستگی به سال 1956 و مرگش 1966 در سن 85 سالگی به کار خود ادامه داد.

مدارد باس (Medard Boss) (1991-1903) دومین درمانگر وجودی، حرفه ای شبیه بینزوانگر داشت. او که در سال 1903 به دنیا آمد ، همانند بینزوانگر تحت سرپرستی لولر در زوریخ کار کرد. او مانند بینزوانگر فروید را می شناخت و سخت تحت تاثیر افکار او قرار داشت . هایدگر بیشترین تاثیر را بر وی داشت و همانند بینزوانگر، به تعبیر کردن موضع فلسفی هایدگر در رویکردی کارآرمد به روان درمانی علاقمند بود. باس به ویژه دوست داشت دیدگاه های هایدگر را با روش های فروید ترکیب کند و این علاقه در عنوان مقاله مهم او به نام هستی کاوی و روان کاوی نشان داده شده است. باس،سال ها به عنوان استاد روان کاوی در دانشکده پزشکی دانشگاه سوئیس تدریس کرد که حتی بعد از مرگ وی در سال 1991، همچنان مرکز اروپایی هستی کاوی است.
گرچه اغلب درمانگران وجودی از فرمول بندی های بالینی بینزوانگر و باس الهام می گیرند، اما هیچ یک از آنها به صورتی که فروید بر روان کاوی حاکم بود یا راجرز درمان فردمدار را تحت العشاع قرار داده بود، وجودنگری را زیر سلطه خود در نیاورده اند . یک دلیل چنین مسا له ای این است که هیچ یک از آنها، یک نظام یا نظریه جامع روان درمانی را ابداع نکرد. در واقع ، باس طی نامه ای که به هال و لیندزی نوشت ، حتی ضد نظریه به نظر می رسد، به طوری که نوشت:
«من فقط می توانم امیدوار باشم که روان شناسی وجودی هرگز به صورت یک نظریه به مفهوم جدید علوم طبیعی آن در نیاید. تنها خدمتی که روان شناسی وجودی می تواند به روان شناسی بکند این است که به دانشمندان بیاموزد تحقیق درباره واقعیت ها و پدیده های تجربه شده و تجربه شدنی را ادامه دهند و اجازه دهند این پدیده ها معنی و اشارات خود را برای آنها فاش کنند.»
درمان وجوی به این صورت تعریف شده است: نگرشی که از جهت گیری فراتر می رود.، نوعی درمان پویشی که به نگرانی های اساسی زندگی می پردازد، یا عملا هر گونه روان درمانی که ضد جبرگرایی است . پس شگفت اور نیست اگر جنبش وجودی مکتب پراکنده ای باشد که نظریه پردازان و متخصصان آن بیشتر از شیوه های عینی یا پیامدهای عملی به تاکیدهای فلسفی خود متکی هستند. به عبارت دیگر، درمان وجودی ، بیشتر یک فلسفه درباره روان درمانی است نه یک نظام روان درمانی.
با این حال، چند روان درمانگر آمریکایی کوشیده اند رشته های متعدد وجودنگری را در یک رویکرد بالینی منسجم کنار هم قرار دهند. آنها مبنای فلسفی وجودنگری را به صورتی که سورن کی یرکگارد، مارتین هایدگر، ژان پل سارتر و مارتین بابر، توضیح داده اند ، با تجربه های درمانی خود ، در یک نظام روان درمانی قابل تشخیص ، ترکیب می کنند. از جمله این نظام دهندگان آمریکایی می توانیم به این افراد اشاره کنیم: رولو پی، جمیز بوگنتال، ایروینگ یالوم و ارنست کین.

برگرفته از کتاب نظریه های روان درمانی ، نوشته جمیزاو. پروچاسکا – جان .سی.نورکراس
ترجمه یحیی سیدمحمدی، انتشارات رشد،1381