آرامیس مشاور




آشنایی با آبراهام مزلو (Abraham Maslow)، روان شناس انسان گرا

زندگینامه پدری که نمی توانست رفتارگرا باقی بماند.
زندگی مزلو از ان دسته زندگی هایی است که جان می دهد برای تعریف کردن برای ادم های ناامیدی که تصور می کنند خدا همه چیزهایی خوب را از آن ها گرفته و در مقابل، جز زشتی چیزی به ان ها و یا اطرافیان شان چیزی نداده است.
خودتان تصور کنید پسر بچه ای نحیف و استخوانی را که بینی بزرگش مایه مسخره شدنش می شد و از طرفی، در خانواده ای فقیر به دنیا آمده بود. مادرش به هیچ عنوان مهربان و دوست داشتنی نبود. پدرش نیز دائم از خانه فراری بود. از طرف دیگر، به دلیل قرار گرفتن در معرض تبعیض های مذهبی، در محل زندگی خود، به هیچ وجه محبوب نبود . به این موضوع نداشتن دوست در مدرسه را هم اضافه کنید.

خود او دوره کودکی خود را دوره ای با نهایت بدبختی توصیف کرده است. اما همین فرد چنان تاثیری بر روان شناسی گذاشت که برخی او را پدر روحانی روان شناسی انسان گرایانه می دانند.
آبراهام مزلو در سال 1908 به دنیا امد و طی سال های بعد، دارای 6 خواهر و برادر کوچکتر از خود شد. هیچ وقت در ارتباط با مادر احساس صمیمیت نکرد. احساس نفرت از مادر در وجود او آن چنان قوی بود که حتی حاضر نشد در مراسم تشییع او شرکت کند.
مادر او زنی سخت گیر و خشن بود. مادر او چنان ویژگی داشت که بعدها روان شناسان برای توصیف این گروه مادران، تعبیر مادران اسکیزوفرنیک ساز را به کار بردند. جالب است بدانید خود مزلو معتقد است عجیب است که روان پریش نشده است. البته شاید حضور یک دایی دوست داشتنی رمز کار باشد، دایی ای که بسیار مورد علاقه مزلو بود.
از سوی دیگر ، پدر او چندان خود را درگیر مسائل خانواده نمی کرد و دوره هایی را دور از حادثه می گذراند. اوضاع در مدرسه هم چندان جالب نبود. آبراهام استخوانی با آن بینی بزرگ، دوست های چندانی نداشت و به رغم تمام تلاشش در ورزش، جثه او تغییری نمی کرد و در نتیجه، نمی توانست در جمع های پسرانه خودی نشان دهد. اما ایا واقعاً او در کودکی هیچ پناهی نداشت؟
قطعاً آبراهام هم مانند هر شخص دیگری دوستانی داشت، اما دوستان او کتاب ها بودند. خود مزلو گفته است در دورانی از زندگی قبل از باز شدن کتابخانه ملی روی پله های آن می نشست و بعد از باز شدن کتابخانه ساعت های زیادی را صرف مطالعه می کرد.

سرک کشیدن به حوزه های مختلف
داستان ادامه تحصیل مزلو مفصل است. او چند بار دانشگاه و البته رشته تحصیلی خود را تغییر داد و حتی برای مدتی کوتاه به دنبال پادویی رفت تا بالاخره بر رشته روان شناسی متمرکز شد. البته دامنه مطالعات او در روان شناسی بسیار گسترده بود.
او که زمانی متمایل به رفتارگرایی یود، چند مدتی را به مطالعه روی حیوانات از جمله میمون ها گذراند . سپس او به دنبال مطالعات «انسان های خوب» رفت.
در ابتدا او شاگردان خود را زیر نظر داشت اما بعد از مدتی از آن ها ناامید شد، چرا که آن ها هر چند در ظاهر خوب به نظر می رسیدند، اما هیچ کدام آن «شعله، جرقه، برنامه، هیجان، تعهد به اهداف و احساس مسئولیت» لازم را نداشتند.
جالب است بدانید مزلو وضعیت دخترها در آن دوره را بدتر از پسرها توصیف کرده است. بعد از مدتی ، او افراد مطالعه خود را تغییر داد. به نظر می رسد در همین زمان بود که با مکس ورتهایمر ، روان شناس گشتالتی ، و روت بندیکت ، مردم شناس ، اشنا شد و افراد مورد مطالعه او کسانی شدند که اصطلاح خودشکوفا برازنده آن ها شد.
هر چند تا زمانی که مزلو رشته روان شناسی را برای ادامه تحصیل انتخاب کند، زندگی پرفراز نشیبی داشت، پس از انتخاب این رشته و ازدواج او با دختر عمویش، برتا، زندگی اش سر و سامانی گرفت. از این دوران به بعد به روشنی می توان زنجیره حوادثی را دنبال کرد که یک به یک بر روی مزلو اثر گذاشتند و جهان بینی او را شکل دادند. نکته قابل توجه در مورد مزلو گشاده بودن او در مقابل تجربه های مختلف است.
برای مثال، زمانی با خواندن یک مقاله از واتسون تحت تاثیر رفتارگرایی قرار گرفت، اما بعد از پدر شدن به این نتیجه رسید که نمی توان بچه دار شد و همزمان به رفتارگرایی اعتقاد داشت.
با آغاز جنگ جهانی دوم ، به فکر تغییر روش مطالعه در روان شناسی افتاد، چرا که معتقد بود بررسی افراد بیمار آینده خوبی برای روان شناسی رقم نخواهد زد.
مزلو روان شناس باهوشی بود که برعلم روان شناسی تاثیر گذاشت و دیدگاه انسان گرایانه او طرفداران زیادی پیدا کرد.
شاید شرایط زمانی نیز به کمک او آمد و زمانی که کام همه از تجربه دو جنگ جهانی تلخ بود، ترجیح داد تا با این تفکر به اینده بشری امید بیشتری پیدا کند.
مزلو در سال 1970 بر اثر ایست قلبی فوت کرد . او مجموع 7 کتاب نوشته که برخی از آن ها به فارسی ترجمه شده است.

ماهنامه سپیده دانایی ، شماره 56