آرامیس مشاور




حکایت اعتقاد

منتشرشده در: مقالات عمومی

مرد جوانی که ملحد و بی دین تربیت شده بود برای قهرمانی شیرجه المپیک تمرین می کرد. تنها از راه صحبت های د وست مسیحی پر حرفش تحت تاثیر دین بود.
شناگر جوان هیچ وقت به موعظه های دوستش توجه نمی کرد ولی اغلب آنها را می شنید.

شیوانا با شاگردش رهسپار جایی بود و در بین راه مردی میانسال که شغلش خیاطی بود به آنها پیوست. خیاط دائم از پسر خودش که در شهری دور درس خوانده بود و حساب و کتاب می دانست صحبت می کرد و می گفت که اکنون مباشر یک دامدار بزرگ است و در کارهای تجاری به او کمک می کند. اما صحبت مرد خیاط فقط به ذکر صقات خوب و برجسته پسرش ختم نمی شد و هر وقت از پسرش سخن می گفت یادی هم از پسر برادرش می کرد ...

شیوانا همراه شاگردانش از راهی می گذشتند. برای استراحت در مهمان خانه بین راهی توقف کردند. صاحب مهمان خانه شیوانا را شناخت، نزد او آمد و از این که توانسته میزبان شیوانا باشد اظهار خوشحالی کرد و گفت:«من دو پسر دارم که آن جا کنار در به رهگذرانی که نمی خواهند در مهمان خانه غذا بخورند و ترجیح می دهند غذایی ارزان را در کاسه خودشان تحویل بگیرند غذا می دهند. همان طوری که می بینید یکی از آنها هیکلی درشت و بدقواره دارد و دیگری برعکس بسیار خوش اندام و خوش سیماست.

در دهکده شیوانا یک آسیاب آبی بزرگ بود که نیاز اهالی را برطرف می کرد. روزی آسیاب خراب شد و برای تعمیر آن نمایندگان اهالی دهکده دو نفر ار انتخاب کردند و نزد شیوانا بردند تا در مورد آنها نظر بدهد.
شیوانا در مورد نفر اول پرسید. نماینده ای گفت :" این فرد آدم خوبی است. در زندگی فردی خوشنام بوده است. همه از دست او راضی اند و کسی از او بدی ندیده است. هیچ وقت اموال دیگران دست درازی نکرده است و زندگی ریاضت مندانه ای پیشه کرده است. خانه ای محقرانه دارد و به مال دنیا نظری ندارد. غذا به اندازه می خورد و در خوردن بسیار دقت می کند. بهداشت را با وسواس رعایت می کند و از خانواده ای خوشنام است."

عده ای دوست در یک میهمانی شام گرد هم جمع شده بودند و خاطراتی از گذشته تعریف می کردند.
یکی از آنها پرسید: «بهترین روز عمرتان کدام روز بوده است؟»
زن و شوهری گفتند: « روزی که با هم آشنا شدیم».
زنی گفت: «روزی که نخستین فرزندم بدنیا آمد.»
مردی گفت:« روزی که از کارم اخراج شدم بدترین و بهترین روز زندی گی ام بود زیرا باعث شد روی پای خودم بایستم و راه تازه ای را اغاز کنم و از آن پس، از تمامی مراحل زندگی ام راضی هستم.»

صفحه1 از2